در آغاز بفرماييد ارزيابى شما از الميزان و شخصيت نويسنده آن در سنجش با ديگر تفاسير چيست؟
استاد سيدان: پيش از هر چيز، لازم مى دانم كه به ابعاد روشن و ممتاز تفسير شريف الميزان، اشاره اى هر چند به اجمال داشته باشيم «الميزان» از امتيازهاى فراوان و مهمى برخوردار است كه بخشى از آنها را در جامعيت شخصيت مؤلف آن بايد جست و جود كرد و برخى را در سبك و شيوه تأليف الميزان.شخصيتى چون علامه طباطبايى (ره) كه از علوم عقلى و نقلى و دانشهاى مختلف حوزوى و دينى برخوردار بود، بديهى است كه وقتى به تفسير قرآن روى مى آورد، دستاورد او از كمال و جامعيتى بالا بهره داشته باشد، به كار تفسير مى پرداخت، ولى از نظر مايه علمى و بينش اجتماعى در سطحى پايين تر قرار داشت، به رغم دسترسى به منابع فراوان تفسير و مدارك علمى مختلف، باز هم انتظار نمى رفت كه كارى در حدّ الميزان ارائه دهد. تبحّر بسيار بالاى علامه در علوم عقلى و نقلى و اهتمام ايشان به كار تفسير و عزم ايشان بر استقصا و تفصيل و تحقيق و بسط كلام، سبب شده است تا مجموعه تفسير الميزان، حاوى بررسيهايى عميق و اصيل باشد.
از سوى ديگر، سبك و شيوه تدوين و تأليف الميزان نيز امتيازهايى بر بسيارى از تفاسير پيشين و يا معاصر خود دارد، از آن جمله:
يك. واژه شناسى الميزان; تا آن جا كه تتبّع كرده ام، شايد بهترين انتخاب از معانى كلمه ها در ذيل آيات صورت گرفته است.
دو. توجه به زمينه هاى تاريخى و شأن نزول و شرايط ويژه آيات در تفسير يك آيه.
سه. عنايت به مباحث مختلف اجتماعى، اخلاقى، اعتقادى و... ذيل آيات، به تناسب مطالب و اشاراتى كه در آيات، نسبت به آن موضوعات شده است.
چهار. تفكيك مباحث تفسيرى از مباحث موضوعى و نقطه نظرهاى علمى و فلسفى و كلامى كه به تناسب آيات مى بايست مطرح شود.
پنج. طرح دقيق مباحث عقلى به گونه اى كه مانند آن در ساير تفاسيرى كه ديده ام، نيست و اين معلول تبحّر خاص علامه در مطالعات عقلى و فلسفى است، كه در بسيارى از تفاسير، با آن كه وارد مسائل عقلى شده اند، آن را به گونه مناسب مطرح نكرده اند.
شش. بررسى مسائل روايى به گونه مناسب و با تجزيه و تحليل بسيار مطلوب.
در مجموع با در نظر گرفتن همه اين ابعاد، مى توان تصريح كرد كه تفسير الميزان از جايگاهى بس والا برخوردار است، حتى تفاسيرى كه بعد از الميزان نوشته شده اند، نتوانسته اند برتر از آن به شمار آيند، يا از نظر تبيين مطالب و احاطه بر تفسير با آن برابرى اهل نظر قرار گيرد.
با اين همه، نكته ها و ملاحظاتى در تفسير الميزان نيز هست كه مى تواند مورد تأمّل اهل نظر قرار گيرد.
روش تفسير قرآن به قرآن، كه از سوى علامه دنبال شده تا چه اندازه در كار تفسير پذيرفته است؟
استاد سيدان: يكى از مبانى مهم «الميزان» كه چه بسيار بارزترين ويژگى آن نيز به شمار مى آيد و به يقين شما هم در ويژه نامه خود درباره الميزان، بدان پرداخته ايد، موضوع «تفسير قرآن به قرآن» است.علامه بر اين اعتقاد است كه جز در زمينه آيات الاحكام و برخى آيات معاد و قصص، ساير آيات قرآن بى نياز از غير خود مى باشد، چه اين كه قرآن، مفسر و مبين آيات خود است و آيات مبهم و متشابه به وسيله آيات محكم و مبيّن تفسير مى شود.
ايشان در جلد سوم تفسير الميزان، (چاپ اسلاميه) صفحه 87 - 86 مى نويسد:
«قد مرفيما تقدم ان الآيات التي تدعو الناس عامة من كافر او مؤمن ممن شاهد عصر النزول او غاب عنه، الى تعقل القرآن و تأمله و التدبر فيه... و خاصة قوله تعالى: «افلا يتدبرون القرآن...» تدل دلالة واضحة قوله تعالى: الباحث بالتدبر و البحث و يرتفع به ما يترائى من الاختلاف بين الآيات و الآية في مقام التحدي، و لا معنى لارجاع فهم معاني الآيات - و المقام هذاالمقام - الى فهم الصحابة و تلامذتهم من التابعين حتى الى بيان النّبى (ص)... .»
آيا به راستى اين نظر علامه صائب است يا خير؟
قبل از اين كه هر گونه داورى كرده باشيم، بيان چند نكته لازم است:
1. در قرآن قطعاً آياتى هست كه نياز به تبيين و تفسير داشته باشد و تفسير و توضيح آن را بتوان از برخى آيات ديگر به دست آورد. به تعبير ديگر، اصل اين موضوع به شكل موجبه جزئيه صحيح و غير قابل ترديد است.
2. علامه در ارائه نظريه «تفسير قرآن به قرآن» تعظيم و تكريم قرآن را هدف قرار داده است و انگيزه اى جز اهتمام به امر وحى و كتاب الهى نداشته است و هرگز در صدد نفى ارزش و اعتبار و حجيت قول و فعل معصوم (ع) در زمينه تفسير و ساير معارف دينى نبوده است.
اكنون با اين مقدمات پذيرفته و مسلم، بايد عرض كنم كه آنچه جاى تأمّل و نقد دارد، اطلاق و يا عموم اين سخن است و نه اصل آن.
اگر بگوييم يكى از راههاى تفسير قرآن، اين است كه به وسيله خود آيات تفسير شود، سخن درستى است و امّا اگر بگوييم تنها را صحيح، تفسير قرآن به قرآن است و قرآن به بيان پيامبر اكرم(ص) و عترت پيامبر (در غير آيات احكام و بعضى از آيات معاد و قصص) نيازمند نيست، اين اشكال پديد مى آيد كه در برخى زمينه ها قادر به رفع ابهام آيه به وسيله خود آيات نيستيم و بيان معصوم است كه رفع ابهام مى كند.
بديهى است كه علامه(ره) براى نظريه خويش دلايلى دارند كه به شرح زير بيان مى شود:
صاحب كتاب شريف الميزان، براى اثبات ضرورت تفسير قرآن به قرآن سه دليل آورده اند و در جلد اول و همچنين جلد نهم الميزان اظهار داشته اند كه اين مجموعه در تبيين خودش نياز به غير ندارد، خودش، را تبيين مى كند. البته اين طور نيست كه همه افراد، اين توان را داشته باشند كه از خود قرآن، قرآن را بفهمند، ولى كسانى كه راسخ در قرآن و دانش قرآنى هستند و از دقت خاصى برخوردارند و مقدماتى از نظر فن ادبى و لغت قرآنى را مى دانند و براى ورود در قرآن اهليت دارند، با تفكر و تأمّل مى توانند قرآن را با قرآن تفسير كنند - جز در مواردى كه استثنا شده است -.
دلايل سه گانه علامه بدنى قرار است:
يك. قرآن خود را نور معرفى كرده است و نور هم نياز به غير خود ندارد. «لايستنير بنور آخر»; نور با نور ديگر روشنى نمى يابد وگرنه نور ناميده نمى شود. قرآن كه مى گويد، من «تبيان كل شى» هستم، چون خودش تبيان و بيان كننده و روشنگر است، نياز به بيان ديگرى ندارد.
دو. تحدى قرآن، منوط به آن است كه قرآن از غنا و روشنى لازم برخوردار باشد. قرآن ديگران را دعوت كرده است كه بياييد و اين كتاب را بخوانيد تا هدايت شويد و آن را مورد توجه قرار دهيد و ببينيد كه انسان معمولى از آوردن معارف و مطالبى همانند آن عاجز است.
بنابراين قرآن در مقام تحدى است و اين تحدّى زمانى تمام است كه اولا، فهم آن و مفاهيم آن، براى مخاطبانش - مشركان و كافران - ميسر باشد و ثانياً، فهم قرآن به چيز ديگرى نيازمند و متكى نباشد، حتى به بيان پيامبر و صحابه.
سه. در احاديث بسيار، وارد شده است كه به قرآن تمسك جوييد و روايات را به قرآن عرضه نماييد و اين سفارش هنگامى صحيح است كه هر چه در حديث هست و از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است از قرآن استفاده شود و اگر فهم قرآن به روايات توقف داشته باشد، دور لازم مى آيد.
به عبارت ديگر، چنانچه قرار باشد احاديث را به قرآن عرضه كنيم، بايد قرآن مشتمل بر تمامى مطالب و مفاهيم احاديث باشد. از سوى ديگر، اگر بنا باشد قرآن را با حديث بفهميم، اين دورى است آشكار و باطل!
علامه در اين زمينه مى نويسد:
«فالحق ان الطريق الى فهم القرآن الكريم غير مسدود، و ان البيان الالي و الذكر الحكيم بنفسه، هو الطريق الهادي الى نفسه، أي انه لايحتاج في تبيين مقاصد الى طريق، فكيف يتصور ان يكون الكتاب الذي عرفه الله تعالى بان هدى و انه نور و أنه تبيان لك شي، مفتقراً الى هاد غيره و مستنيراً بنور غيره و مبيناً بامر غيره.»
نقد دليل اول
نقطه محورى سخن مرحوم علامه در دليل اول، اين عبارت است:
«وجعله هدى و نوراً و تبياناً لكلّ شى، فمابال النّور يستنير بنور غيره، و ما شأن الهدى يهتدى بهداية سواه، و كيف يتبّين ما هو تبيان لكلّ شى، بشى دون نفسه.»
سپس در همين زمينه مى افزايد:
«و امّا آيات الاحكام فقد اجتبينا تفصيل البيان فيها لرجوع ذلك الى الفقه.»
در پاسخ ايشان بايد عرض كرد و كه اوّلا شما خود، آيات الاحكام و برخى آيات معاد را از موضوع خارج دانسته ايد و فرموده ايد كه در اين موارد، نمى توان به خود قرآن اكتفا كرد و بيان پيامبر(ص) و معصومين(ع) در تبيين آنها لازم است.
سؤال ما اين است كه مگر تبيان بودن قرآن، استثناپذير است؟ آيا ممكن است برخى آيات بيان و نور باشد و برخى ديگر خبر!
اگر بپذيريم كه همه قرآن، نور و همه آيات، بيّنات است و لازمه نور بودن و بيّنات بودن را بى نيازى از تفسير و توضيح پيامبر(ص) و امامان(ع) بدانيم، نبايد حتى آيات الاحكام و آيات معاد را هم استثنا كنيم. و اگر نور بودن قرآن، منافاتى با اين نكته نداشته باشد كه برخى آيات آن در تفسير و تبيين نيازمند سنت باشد، در اين صورت دليلى ندارد كه به استناد نور بودن قرآن، سنت را از گردونه تفسير بيرون برانيم و قرآن را بى نياز از سنّت بدانيم، بلكه مى توانيم بپذيريم كه حتى در صورتى كه فهم برخى آيات قرآن - چه آيات الاحكام و آيات معاد و چه آيات ديگر - به توضيح و تبيين روايات متكى باشد، باز هم قرآن، نور است و بيّنات.
حق اين است كه نور بودن كليت قرآن، به عنوان يك مجموعه، منافاتى با اين ندارد كه برخى آيات آن متشابه باشد و در فهم و تفسير، نيازمند روايات و بيان معصوم(ع); زيرا منظور از نور بودن قرآن و هدايتگرى آن، در خطوط كلى هدايت و سعادت است، اگر مى گوييم، قرآن «تبيان كل شى» است نظر به مجموع قرآن است، نه اين كه هر آيه به تنهايى «تبيان كلى شى» باشد. به اضافه اين كه تبيان كل شى بودن، از كجا كه ويژه معصوم و در مقام ثبوت نباشد.
بنابراين، قرآن مى فهماند كه حق و باطل چيست و مى فهماند كه خودش كتاب حق است، هر چند بخشى از حقايق آن با ارجاع به آورنده آن آشكار گردد.
گفتنى است كه خود ايشان گاه در پايان تفسير يك آيه با جمله «والله اعلم» گذشته اند كه از آن فهميده مى شود مطلب روشن نشده است، مانند تفسير آيه شريفه: «ويقولون ما ذاينفقون قل العفو». گاه نيز فرموده اند، معنى اين كلمه را مثلا «دابة الأرض» از قرآن نفهميديم. مانند اين گونه موارد، منافات با نور بودن آن ندارد، با آن كه بر خلاف نظر ايشان چنين آياتى نيازمند به غير خود مى باشند.
نقد دليل دوم
مرحوم علامه طباطبايى در جلد سوم الميزان صفحه 86 مى نويسد:
«فان قلت: لاريب انّ القرآن انما نزل ليعقله الناس... قلت قد مرّ فيما تقدّم ان الآيات التى تدعو النّاست عامة من كافر او مؤمن ممن شاهد عصر النزول او غاب عنه، الى تعقل القرآن أو تأمّل و تدبّر فيه و خاصة قوله تعالى: «افلا يتدبّرون القرآن و لوكان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» تدلّ دلالة واضحة على أنّ المعارف القرآنية يمكن ان يناله الباحث بالتدبّر و البحث و يرتفع به ما يترائى من الاختلاف بين الآيات و الآية فى مقام التحدّى.»
چنانكه ياد شده، اجمال نظر علامه اين است:
1. قرآن براى همه مردم آمده است. و نه براى گروه خاصى از مردم.
2. قرآن از مردم خواسته است تا درباره مطالب وحى بينديشند و تأمّل و تدبّر كنند.
3. دو مقدمه ياد شده نتيجه مى دهد كه پس از مفاهيم قرآن اگر مورد تأمّل و تدبّر قرار گيرد، براى همه انسانها قابل فهم است و مردم براى درك حقانيت قرآن و حقايق معرفتى آن، نياز به غير قرآن ندارند:
«ولا معنى لإرجاع فهم معانى الآيات الى فهم الصّحابة و تلامذتهم من التابعين حتى الى بيان النّبى(ص).»
بيان، معنا ندارد كه كسى بگويد فهم معانى آيات قرآن، نيازمند فهم صحابه و يا شاگردان صحابه است و حتى نمى توان گفت كه نيازمند بيان خود پيامبر(ص) است.
اين فرمايش علامه هم تمام نيست، زيرا اگر بخش مهمى از آيات قرآن داراى مفاهيم محكم و بيّن باشد، باز هم كافى است كه خداوند، همه انسانها را - بدون استثنا - براى تأمّل در آن آيات فراخواند و از ايشان بخواهد كه با تدبّر در قرآن، آثار حقانيت وحى و رسالت پيامبر را دريابند و نيز اذعان كنند كه نمى توانند مانند هدايت قرآنى كتابى بياورند و هرگز لزومى ندارد كه همه آيات مربوط به معارف روشن و آشكار باشد.
نقد دليل سوم
بيان علامه در دليل سوم اين است:
«... على ان الاخبار المتواترة عنه(ص) المتضمّنة لوصيته بالتّمسّك بالقرآن و الأخذ به وعرض الروايات المنقولة عنه(ص) على كتاب اللّه، لايستقيم معناها الاّ مع كون النبى(ص) كان من الدور الباطل و هو ظاهر.» الميزان 3 / 87
خلاصه سخن علامه اين است كه:
1. روايات را بايد به قرآن عرضه داشت.
2. قرآن زمانى مى تواند مرجع روايات بادشد كه در بردارنده همه مفاهيم و معارف روايى باشد.
3. اگر قرآن واجد همه معارف و مفاهيم موجود در روايات است و مى توان آنها را فهميد، پس قرآن براى تبيين و تفسير مفاهيم خويش، نيازمند روايات نيست.
4. اگر بگوييم با اين كه سنجش محتواى روايات به قرآن متكى است، قرآن هم براى فهميده شدن - گر چه در بخشى از مطالب خود - وابسته به بيان روايات است، دور لازم مى آيد، و دور قطعاً پذيرفته نيست.
آنچه درباره اين فرمايش علامه به نظر مى رسد، اين است كه اگر دقت شود، دورى در كار نيست، زيرا جهت توقف فرق دارد. دور، وقتى باطل است كه جهت دور واحد باشد، ولى اگر جهت آن دو يا چند چيز شد، اساساً دورى وجود ندارد.
توضيح اين كه، ما از فرمايش علامه چهار قضيه به دست آورديم. دوميت جمله اين بود كه «قرآن زمانى مى تواند مرجع روايات باشد كه در بردارنده همه معارف و مفاهيم روايى باشد.»
تعبير علامه اين است:
«عرض الروايات المنقولة(ص) على كتاب اللّه، لايستقيم معناها الاّ مع كون جميع ما نقل عن النّبىّ(ص)، ممّا يمكن استفادته من الكتاب.»
اشكال اصلى در همين قسمت عبارت است; زيرا عرضه داشتن روايات به قرآن براى تشخيص صحيح از غير صحيح است و عرضه روايات بر قرآن، به اين نيست كه حتماً قرآن درباره يكايك احاديث، سخنى به تصريح داشته باشد و همه احاديث در قرآن باشد، بلكه عرضه روايات بر قرآن براى اين است كه آن روايات، ناهمخوان با آيات و مخالف قرآن نباشند، نه اين كه حتماً جهت تأييدى در خصوص محتواى هر روايت در آيات بيابيم.
آنچه در روايات «عرضه به قرآن» آمده اين است كه اگر حديثى را مخالف قرآن يافتيد «فاضربو على الجدار» نه اين كه اگر مضمون حديثى در قرآن نيامده بود، آن حديث را كنار بگذاريد!
كوتاه سخن اين كه در عرضه روايات قرآن، بايد در جست و جوى اين باشيم كه بدانيم آن روايات، مخالف با قرآن است يا مخالف نيست. مخالف را كنار بگذاريم.
آنچه مخالف قرآن نيست، دو صورت دارد:
1. اصلا درباره آن بيانى در قرآن نيامده است.
2. در تأييد آن، بيانى صريح به دلالت مطابقى و يا بيان غير صريح (التزامى و يا تضمنى) در قرآن آمده است.
اين كه گفتيم جهت توقف فرق دارد، به اين معناست كه: ما بايد روايات را بر قرآن عرضه كنيم، تا بدانيم تضادى با قرآن دارد يا خير.
از طرف ديگر نياز عرضه قرآن بر روايات، براى تبيين و تشريح بخشى از آيات است كه بدون روايات تبيين نمى شود.
همچنين بايد توجه داشت كه قرآن در موارد بسيارى خود، مخاطبانش را به غير خودش ارجاع داده و از جمله فرموده است:
«انا انزلنا اليك القرآن التبيّن للنّاس»
و يا فرموده است: «بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوالعلم»
ظهور اين گونه آيبات در اين است كه هر گاه كسانى كه شأنيت فهم قرآن را دارند، به آيه اى رسيدند كه تفسير آن را ندانستند، به «الذين اوتوالعلم» مراجعه كنند.
در عمل نيز وقتى ما به قرآن مراجعه مى كنيم، در مى يابيم كه با وجود بيانهاى تفسيرى عالمان علم تفسير، باز هم معناى برخى آيات چندان روشن نيست، چنانكه خود علامه در تفسير «دابّة الأرض» مى فرمايد: هر چه كوشش كرديم كه معناى «دابّة الأرض» را در پرتو آيات ديگر به دست آؤريم، ميسّر نشد.
نكته اى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه مرحوم علامه طباطبايى از آن جا كه همتشان تفسير قرآن به قرآن بوده است و اين سبب شده تا به آيات توجه بيش ترى داشته باشند و در اين رابطه به طور كامل تلاش كرده اند، طبعاً تفسير ايشان از جهات بسيارى ممتاز و برجسته است و بسيارى از تفاسير اساساً در هنگام بررسى يك آيه توجهى به اين نكته ندارند. بنابراين چنين توفيقى را نيز نخواهند داشت.
در رابطه با اين نكته كه علامه مى فرمايند قرآن نور است و نور به غير خودش براى روشن شدن نيازى ندارد، گفته شد كه بر اساس آنچه از مراجعه به خود قرآن و برخى روايات استفاده مى شود، قرآن احياناً و در مواردى نيازمند به غير خودش، يعنى پيامبر و ائمه معصومين(ع) است و اين با تبيان بودن قرآن براى خودش منافات ندارد، زيرا مى توان گفت، قرآن در مقام ثبوت، نياز به غير خودش ندارد، و در اين صورت قرآن در كنار معصوم(ع) نياز به غير ندارد و غير معصوم، نيازمند معصوم است. اما خود معصوم با توجه به آن مقام علمى خاص، مى تواند از خود قرآن نكاتى را از قرآن استفاده كند، گر چه به صورت رمز در قرآن بيان شده باشد و در فهم قرآن نياز به غير قرآن نداشته باشد، ولى اين جهت كه آيات قرآن در مقام ثبوت، چنين وضعيتى را دارد يا نه، مورد بحث ما نيست و در اين سخنى نيست.
آنچه مورد بحث است، در ارتباط با غير معصومين است كه آيا در مقام فهم قرآن، گر چه در مواردى خاص و به عنوان موجبه جزئيه به بيان معصوميت نيازمند هستند يا نه؟ از عبارتى كه ايشان در جلد سوم آورده بودند، به طور صريح استفاده مى شود كه قرآن نيازى به غير خود در اين جهت ندارد و با حثان و پژوهشگران، خود مى توانند با مراجعه به آيات ديگر وحتى در موارد اختلاف بين آيات، خود اختلاف را بر طرف سازند و مسأله را حل كنند. اين بخش از سخن علامه مورد خدشه ما بود و گفته شد كه از بررسى آيات قرآن و مراجعه به روايات به گونه ديگرى استفاده مى شود.
نقدى بر بيان علامه(ره) درباره حديث تقلين
علامه در جلد سوم الميزان صفحه 89 و در ارتباط با مطالبى كه از ايشان آورديم، حديث ثقلين را مطرح كرده اند كه به نظر مى رسد، معناى كه براى حديث آورده اند، جاى تأمّل باشد.
ايشان فرموده اند، اگر كسى بگويد با اين روش كه شما داريد و قرآن را بى نياز از غير خود دانسته ايد، درباره حديث ثقلين كه بر تلازم ميان قرآن و حديث عترت دلالت دارد، چه مى گوييد؟ در پاسخ مى گوييم، اين حديث شريف در مقام حجيت هر يك به طور مستقل است و هرگز نظر به تلازم قرآن و عترت ندارد.
عبارت علامه چنين است:
«والحديث غير مسوق لابطال حجية ظاهر القرآن... كيف وهو يقول لن يفترقا، فيجعل الحجية لهما معاً، فللقرآن الدّلاله على معانيها و الكشف عن المعارف الالهيّة. ولا هل البيت، الدّلالة على الطريق و هداية النّاس الى عقائدهم و مقاصدهم.»
حاصل كلام علامه اين است كه قرآن و عترت هر دو حجّيت دارند، امّا هر يك مستقل از ديگر است و لازم نيست كه به يكديگر وابسته باشند، ولى به خوبى روشن است كه حديث شريف توصيه به تمسك به هر دو دارد و اين كه اين دو بايستى با هم در نظر گرفته شوند و روايات بسيارى جز حديث ثقلين نيز تلازم بين قرآن و عترت را مى فهماند و در بيانات ائمه(ع) فراوان آمده است كه ما بيانگر قرآن هستيم (به اين معنى كه اگر بيان ما اهل بيت نباشد، همه مفاهيم براى مردم روشن نمى شود.)
كاستيهاى تفسير الميزان يا روش تفسير قرآن به قرآن را در چه مى بينيد؟
استاد سيدان: آن گونه كه از بررسى اين تفسير به دست مى آيد، از آن جا كه تفسير الميزان در تفسير آيات، روش تفسير قرآن به قرآن را برگزيده و بنابراين بوده است كه همه آيه ها با خود آيات معنى شود، در مواردى به نظر مى رسد، برخى از آيات در كنار آن حديثى رسيده است و آن آيه را تفسير كرده است، به دليل آن كه حديث مزبور در مورد توجه قرار نگرفته است، آيه نيز آن گونه كه مناسب بوده و در شأن اين تفسير بوده، تبيين نشده است. از جمله اين موارد، آيه زير است كه از گفته حضرت سليمان(ع) آمده است: «رب اغفرلى و هب لى ملكاً لاينبغى لأحد من بعدى»
درباره اين آيه، پرسشى مطرح است كه اين درخواست، چگونه از پيامبرى مانند حضرت سليمان صادر شده است. و چگونه سليمان(ع) با آن كه مى داند، پس از او پيامبران و پيامبر خاتم و اوصياى او خواهند آمد، چنين مطلبى را از خداوند مى خواهد.
آيا بازگشت اين در خواست به نوعى بخل يا عجب نيست؟
در اين جا در ذيل آيه، روايتى از امام موسى كاظم(ع) رسيده است كه پاسخگوى اين پرسش است و در الميزان ذكر نشده است. علامه در حل اين مشكل خواسته اند از آيات استفاده كنند و از آن جا كه آيات، پاسخى در اين زمينه به دست نمى دهد، اين گونه موضوع را حل كرده اند كه در اين آيه اختصاص ايشان به ملك تقاضا شده است و نه اختصاص ملك به ايشان. در حالى كه از ظاهر آيه چنين مطلبى استفاده نمى شود و شاهدى نيز بر آن نيست. افزون بر اين كه در اين صورت نيز جاى سؤال و استبعاد همچنان باقى است.
امام موسى بن جعفر(ع) در توضيح اين آيه مى فرمايد:
«مُلك و حاكميت، گاه با قهر و غلبه و ظلم و جور به دست مى آيد كه امور ياد شده نشانه الهى نبودن چنين حكومتى است.
ولى در مواردى به گونه اى است كه خود آن مُلك، نشان دهنده الهى بودن آن ملك است. در اين آيه سليمان(ع) از خداوند چنين مى خواهد: خدايا بر من مُلك و حكومتى ببخش كه كسى در الهى بودن و حقانيت آن شك نكند و سزاوار آن نباشد كه كسى چنين بپندارد كه منشأ غير الهى دارد، چنانكه مى بينيم، پادشاهى سليمان چنين بود و با آن حشمت و قدرت سليمان و تسلط او بر جن و انس و حيوانات و باد و... جاى ترديد در الهى بودن حكومت او نيست.»
از اين جا روشن مى شود كه براى فهميدن برخى از آيات، نياز به غير قرآن داريم و لذا اين آيه جز با روايت ياد شه، قابل حل نيست وگرنه باعث دانشمندى مانند علامه بايد مشكل آيه را به جاى مى رساند.
نكته ديگرى كه نياز تفسير قرآن به روايات را روشن مى سازد، اين است كه به فرض آن كه برخى احتمالات در يك آيه در برابر اشكالات وارد شده بر آيه، مشكل را حل مى كند، ولى چنين پاسخى قابل ارائه به اشكال كننده نيست.
مثلا اگر در آيه اى نسبت به مراد و مفهوم آيه، شبهه و اشكالى وارد شود، يا تضادى ميان دو آيه به نظر رسيده باشد، اگر پاسخى آن گفته شود، اگر اين آيه به طور احتمال معناى آن چنين باشد و آيه ديگر احتمالا معناى آن چنان باشد، ديگر تضادى نيست و به اين گونه پاسخ داده شود، چنين پاسخى براى اعتراض كننده، قانع كننده و كارساز نخواهد بود; زيرا هر تناقض و اشكالى با چنين پاسخى حل مى شود.
بنابراين اگر خود اين كتاب و آورنده اين كتاب، افرادى را كه سخن آنان در اثبات و تعيين يك احتمال از ميان احتمالات گوناگون سند و حجت باشد، معرفى نكند، همچنان اشكال باقى است و تنها با وجود احتمالات نمى توان مشكل و شبهه را حل كرد. به عبارت ديگر در موارد بسيارى براى فهم آيه نمى توان به راحتى و به طور كامل و روشن و قطعى آيه را با آيات ديگر روشن ساخت و مشكل را حل كرد. بلى با احتمالاتى مى توان از كنار آيه به آسانى گذشت، ولى اين احتمالات براى اشكال كننده، پاسخ كافى نيست.
اما اگر در پاسخ او گفته شود كه بايد در اين زمينه به كسانى كه سخن آنان سند و حجت است، و در ارتباط با اين كتاب مطرح هستند و با آن تلازم دارند، مراجعه كنيم و از بيان آنها در حل اشكالات بهره ببريم. چنين پاسخى قانع كننده خواهد بود.
ياد آور مى شود كه با توجه به اصرار مرحوم علامه بر روش تفسير قرآن به قرآن و دخالت ندان مطالبى ديگر در آن و موفقيت ايشان در بسيارى از موارد، با آن همه گاهى انس با مسائل عقلى تأثير خود را گذاشته است كه با يك نمونه آن اشاره مى شود:
علامه پس از نقل روايتى از پيامبر با اين عبارت: «تفكروا فى خلق الله و لاتفكروا فى الله فتهلكوا» در جلد 19 صفحه 58 مى نويسد:
«اقول: و فى النهى عن التفكر فى الله سبحانه روايات كثيرة اُخر مودعة فى جوامع الفريقين، و النهى ارشادى متعلق بمن لايحسن الورود فى المسائل العقبلة العميقة، فيكون خوضه فيها تعرضاً للهالاك الدائم.»
بايد گفت چنين برداشتى از اين روايت، تنها با انس با مسائل عقلى قابل توجيه است، و گرنه روشن است كه از ظاهر روايت اين گونه استفاده نمى شود.